فرق داره که آدم برای یک چیزی قراین داشته باشه یا بهش باور داشته باشه. ... فکر کنم به چیزی که بینمون هست ایمان پیدا کردم. ... امروز س زنگ زد. از اینور و اونور حرف زدیم. اگر چند وقت پیش بود هزار تا فکر بیمورد میومد سراغم. هیچ ردی نبود از ترس! از نگرانی
Wednesday 22 October 2014
Friday 5 September 2014
Monday 12 May 2014
کفگیر
یکم
به نظرم روابط مدرن فرق اساسی داره با آنچه که چهل سال پیش مادر من توش بوده. تو نسل مادربزرگِ من شوهر آدم اولین، آخرین و تنهاترین تجربهی غنی رابطه بوده برای خیلی از افراد! تک تک سلولهام باور داره که اون مدل بده! اما خوب مثل هر چیز دیگهای این هم پکیجه! بعضی موقعها یک چیز پکیج سخته.... برای من که تا به حال تو رابطهای به این محکمی نبودم، همه چیز جدیده! چه خوبیهاش، چه بدیهاش. برای اون اینطور نیست و این باعث میشه گاهی احساس "آبجکت" بودن کنم! مثل مثلا یک کفگیر! قدیم یک کفگیر دیگه داشته، ده سال باهاش امورات میگذرونده و بعد فکر کرده زندگی آسونتره اگه کفگیرش بیشتر مطابق سلیقهاش باشه! ... هر دفعه که کفگیر عوض میشه، آدم خودش رو تطبیق میده به کفگیر جدید. به اندازهی دسته اش، به اینکه چقدر زود داغ میشه، به اینکه چقدر طول میکشه تا لکه ازش بره، به اینکه چقدر انعطاف داره! حتی ممکنه آدم به وجد بیاد از اینکه آشپزی باهاش حال میده! ... اما در نهایت آدم مدل آشپزیش خیلی عوض نمیشه! ... مدل عاشقی کردنش هم لابد چندان عوض نمیشه... در نهایت کفگیر هست تا آدم آشپزی کنه، حالا بماند که بدون کفگیر هم میشه آشپزی کرد
دوم
دلم میخواد تو بغلش بخوابم. به خاطر مشکل کمرم هر جوری نمیتونم دراز بکشم. یه تشک هم داریم که انگار بدترین تخت دنیاست. طول میکشه تا دستمون بیاد چهجوری اوضاع بهتره. بعد رویا پردازی میکنم که این کشف فقط مال خودمونه! یکتایی تجربه تو دلم قند آب میکنه! انگار کارخونهی قندسازی تو دلم راه افتاده ... براش از این «کشف» میگم. بنده خدا نه از کارخونهی قندسازی تو دل من چیزی میدونه و نه از ارزشِ یکتاییِ تجربه! ... میگه "خوب مگه چند مدل میشه دراز کشید!" ... کرمم میگیره، میگم قبلا هم اینجوری دراز میکشیدید؟ باز جواب میده که خوب آره آخه مگه چند جورمختلف میشه خوابید؟...راست میگه! همه روابط عاشقانه شروع میشه! تو این همه مدت حتما یک بار یکی کمرش درد داشته! حتما یک بار دشک بد بوده! ... راست میگه! سوال من احمقانه هست، گرچه که کاملا از دل برآمده هست! ... من نمیخوام کفگیر باشم .. دلم میخواد با هم آشپزی کنیم
سوم
اینجا یکی از اون طرف ماجرا نوشته
سوم
اینجا یکی از اون طرف ماجرا نوشته
Wednesday 20 November 2013
پوووووف!
این رو اینجا مینویسم که سال دیگه این موقعها اگه نزدیک تحویل تز به گه خوردن افتادم بدونم که چرا اینجوریه! ... از ظهر دانشگاهم و همآفیسی ازصبح خروس خون مثل ماشین داشته کار میکرده! سرمیزش هم یک بطری دو لیتری آب هست تا مطمئن بشه به اندازهی کافی آب میخوره! الان که ساعت ده شبه هم تو این سرما داره میره ورزش!! .... خ
Tuesday 12 November 2013
سی سالگی
یکم. وقتی مثلا 10 ساله بودم فکر میکردم سی ساله یعنی پیر! وقتی 20 ساله شدم فکر میکردم تا سی سالگی حتما کوه رو روی کوه گذاشتم. وقتی 25 ساله شدم فکر میکردم تا سی سالگی دیگه حتما از دوران دانشجویی خارج شدم، حتما کار و بار درست و حسابی خواهم داشت و حتما میدونم کجای دنیا میخوام ریشه بدوانم! .. تو 29 سالگی فهمیدم که عمرا من بتونم تا سی سالگی عاقل و بالغ بشم! هنوز تو کیفم ماژیک رنگیه، هنوز جزوههام رو خط خطی میکنم، هنوز بعضی شبها مسواک نزده میخوابم .... هنوز خیلی خل و چلام!! چند روز مونده بود به سی سالگی دیدم از بین آرزوهای به دست نیاورده یکی بد جور نشان از بیعرضگی داره! یعنی من بعد از این همه سال زندگی مسستقل در خارج (یعنی همون جایی که همه جز خوش گذرونی هیچ کاری ندارند!) تا 29 سال و 300 روزگی هنوز مست نکرده بودم! راستش چند بار تلاش کرده بودم اما فایده نکرده بود. فکر کنم ناخودآگاهم از مست شدن، از بیخود شدن، از اینکه نفهمی چی میگی و دیگران بفهمند، میترسید! خلاصه دیدم این تنها آرزویی هست که میشه در کوتاه مدت برآورده کرد و بالاخره مست کردم؛ اون هم جلو کسانی که باهاشون رودبایستی دارم. برا من تجربه ای نیست که بخوام به این زودیها تکرارش کنم! برام سرخوشی ناشی از می ناب وسوسه کننده تر از خر مستی هست. ا
دوم. کلی کادوی خوب گرفتم. اما عزیزترینهاش تلاش یار برا نوشتن اسمم رو کیک بود، وسواس یار برا گرفتن ساعتی که من خوشم بیاد بود! خانوم ک هم برام یک ظرف لازانیا درست کرده بود؛ بنده خدا به دلایلی که مثل سنگ میمونه و هیچ منطقی توش نمیره فکر میکنه من آشپزی نمیکنم. یک کادو هم گرفتم که من رو پرت کرد به گذشتههای نه خیلی دور! خانوم و آقای م پول 10 روز قهوهی صبح رو برام واریز کرده بودند تو یک کارت استارباکس. برام نوشته بودند که «میدونیم چند روز بعد از سیسالگی با خودت فکر میکنی باید یک کم صرفجویی کنی و حدس میزنیم حذف قهوهی صبح حالت رو میگیره» جزء به جزءاش رو درست حدس زده بودن
دوم. کلی کادوی خوب گرفتم. اما عزیزترینهاش تلاش یار برا نوشتن اسمم رو کیک بود، وسواس یار برا گرفتن ساعتی که من خوشم بیاد بود! خانوم ک هم برام یک ظرف لازانیا درست کرده بود؛ بنده خدا به دلایلی که مثل سنگ میمونه و هیچ منطقی توش نمیره فکر میکنه من آشپزی نمیکنم. یک کادو هم گرفتم که من رو پرت کرد به گذشتههای نه خیلی دور! خانوم و آقای م پول 10 روز قهوهی صبح رو برام واریز کرده بودند تو یک کارت استارباکس. برام نوشته بودند که «میدونیم چند روز بعد از سیسالگی با خودت فکر میکنی باید یک کم صرفجویی کنی و حدس میزنیم حذف قهوهی صبح حالت رو میگیره» جزء به جزءاش رو درست حدس زده بودن
سوم. به گمونم سی سالگی با بیست و نه سالگی خیلی فرق نداره
Tuesday 10 September 2013
یاد بگیرم
تقریبا دو سال پیش بود، با دایی آقای م توی یک کافه نشسته بودیم و اون داشت از زندگی مشترکش میگفت. زنش آلمانی هست و همون اوایل انقلاب زن میفهمه با موی بلوند و چشمهای آبیش راه نداره دیگه دامن کوتاه بپوشه و زبان آلمانی به بچههای مردم یاد بده. زن پاش رو میکنه تو یک کفش که میخواد برگرده شهر خودش و آقای دایی بین همه شعارهای ملیگرایانه اش و زن باید یکی رو انتخاب میکرده. بین شورِ حسینی انقلاب که عاشقش بود و مونیخِ آروم باید یکی رو انتخاب میکرده. آقای دایی در کنار زن آلمانی بودن رو انتخاب میکنه. حالا این مقدمهی بلند را گفتم که یعنی بگم دوستش داشته. آقای دایی میگفت چیزی که باعث شده ما چهل سال کنار هم عاشقونه زندگی کنیم اینه که هردوی ما اون ته ذهنمون میدونستیم از دو تا فرهنگ متفاوت اومدیم. اگه حرف یا عمل یکی رو اعصاب اون یکی میرفت، قبل از هرکاری چک میکردیم که موضوع اختلاف را اونیکی چهطور میبینه!! .. پریشب فکر میکردم لازم نیست از دو تا کشور مختلف باشی تا موضوعات را متفاوت ببینی. همین که دو نفرآدم متفاوت باشین کافیه تا این چیزا پیش بیاد. فکر کردم تو این مدت هر وقت چک کردیم یا حداقل فکر کردیم نیت طرف مقابل چیه اوضاع بهتر شده! ... به گمونم یک رابطهی عاطفی با انواع دیگر رابطه سر همین فرق میکنند. تو رابطه بین مثلا فروشنده و خریدار معمولا آدم میآد خوبیها رو میگذاره یک طرف و بدیها رو هم میگذاره طرف دیگه. حالا احتمالا کمی هم چونهزنی میکنیم تا ببینیم آیا راهی هست که که از حجم منفیها کم کرد یا نه! چون در بیشتر موارد جمع جبری داشتهها ثابت هست، به طور معمول وقتی یکی از طرفین تو پروسهی چونهزنی حاضر به انجام کاری میشه یعنی داره امتیاز میده! یعنی علت وجود موضوع مورد اختلاف معمولا روشنه و اینه که هر کدوم از طرفین منافع خودشون را در اولویت قرار میدهند؛ که خوب منطقی هم هست. ... اما تو یک رابطهی عاطفی لزوما اینجوری نیست. وقتی من یک چیزی رو کم دارم معنیش این نیست که اون یکی اون رو زیاد داره. جمع جبری دستاوردها صفر نیست
Subscribe to:
Posts (Atom)